قوله تعالى: «إن الله یأْمر بالْعدْل و الْإحْسان» ابن عباس گفت: العدل التوحید و الاحسان اداء الفرائض عدل خداى را جل جلاله یکتا گفتنست و یکتا دانستن و احسان فریضه‏ها گزاردن و چنانک الله تعالى فرمود بجاى آوردن. بروایتى دیگر از ابن عباس: العدل شهادة ان لا اله الا الله و الاحسان الاخلاص فیه. و قیل العدل فى الفعل و الاحسان فى القول عدل در فعل رود و احسان در قول و لهذا قال تعالى: «و قولوا للناس حسْنا». و خبر درستست از مصطفى (ص) که گفت: جماع التقوى فى قوله عز و جل: «إن الله یأْمر بالْعدْل و الْإحْسان» ثم قرأ هذه الآیة، و معنى عدل: انصاف دادن است و راست رفتن چنانک از واجب بنکاهى و مکافات فرو نگذارى و این از دو وجه بود: یکى آنک بجاى آن کس که با تو نیکویى کرد نیکویى کنى از آنچ وى کرد کم نه، چنانک رب العزه گفت: «هلْ جزاء الْإحْسان إلا الْإحْسان»


و مصطفى (ص) گفت: «من اتى الیکم معروفا فکافئوه»


هر که نیکویى بسر شما آرد هم چنان نیکویى بسر وى برید. دیگر وجه آنست که بجاى آن کس که با تو بد کرد، اگر با وى بد کنى باندازه کرد وى کنى افزونى نه، چنانک رب العزه گفت: «و جزاء سیئة سیئة مثْلها و إنْ عاقبْتمْ فعاقبوا بمثْل ما عوقبْتمْ به» و معنى احسان نیکوکاریست و آن از عدل مه است زیرا که عدل انصاف است و احسان ایثار است و ایثار از انصاف به است، و احسان باز دو چیز است: یکى آنست که بجاى آنک با تو نیکویى کرد از آنچ وى کرد بیش کنى و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کرد که حق جل جلاله هر چند که عدل دوست دارد، احسان دوست‏تر دارد، نبینى که خلق را بعدل معذور داشت و باحسان بستود آنجا که گفت: «و لمن انْتصر بعْد ظلْمه فأولئک ما علیْهمْ منْ سبیل» الى قوله: «و لمنْ صبر و غفر إن ذلک لمنْ عزْم الْأمور» و قال تعالى: «فمنْ عفا و أصْلح فأجْره على الله».


عدل آنست که در ستد و داد راست ستانى و راست دهى، احسان آنست که چرب دهى و خشک ستانى، عدل حلالست و نیکو، اما احسان نیکوتر، همچنین بجاى کسى که بجاى تو نیکویى کرد نیکویى کنى چنانک وى کرد حلالست و نیکو، اما اگر بیفزایى احسانست و آن نیکوتر، و بجاى آن کس که با تو بد کرد بد کنى حلالست اما عفو نیکوتر، و اگر بجاى آن بد کار نیکویى کنى باز نیکوتر، اینست که گفت عز جلاله: «ادْفعْ بالتی هی أحْسن السیئة».


... ثم قال: «و إیتاء ذی الْقرْبى‏» همانست که گفت: «و آتى الْمال على‏ حبه ذوی الْقرْبى‏» جاى دیگر گفت: «و آت ذا الْقرْبى‏ حقه» مومنانرا در آموخت که پیوستن رحم نه همه بسلام زبان و پرسیدن ایشانست که ببذل احسانست و درست است خبر که یکى از مصطفى (ص) پرسید که بر با که کنم؟ گفت با مادر خویش، گفت پس با که؟ گفت با پدر خویش، گفت دیگر با که؟ گفت: الاقرب فالاقرب هر که با تو نزدیکتر ببر تو اولیتر. درین خبر، مادر را مقدم کرد بر پدر و بر حق پدر بیفزود زیرا که به بر مادر اولى‏تر و بطاعت پدر. و در خبرى دیگر گفت: امک و اباک و اختک و اخاک ثم ادناک فادناک. سدیگر خبر درین معنى آنست که مصطفى (ص) را پرسیدند از نفقات گفت: «زوجتک تقول اطعمنى او طلقنى و مملوکک یقول اطمعنى او بعنى و ابنتک تقول الى من تکلنى».


و در خبرست که مردى گفت‏ یا رسول الله (ص) عندى دینار یک دینار دارم چکنم؟


گفت: انفقه على نفسک‏ بر خود بکار بر، گفت‏ عندى آخر؟


گفت: انفقه على عیالک بر عیال خود بکار بر، و عیال مرد اهل اوست و فرزندان خرد یا مضطر او و پدر و مادر وبال مانده بر او، گفت‏ عندى آخر؟ گفت: انفقه على خادمک بر برده و خادم خود بکار بر، گفت‏ عندى آخر؟ گفت: انفقه على دابتک‏ بر ستور خود بکار بر، گفت‏ عندى آخر؟ گفت: انت ابصر اکنون تو به دانى.


و تعظیم رحم پیوستن را ببر وصلت دادن پدر و مادر کافر را گفت: «و إنْ جاهداک على‏ أنْ تشْرک بی ما لیْس لک به علْم فلا تطعْهما» اگر پدر و مادر با تو جنگ کنند و باز کوشند که مشرک شو و انباز گیر با من تو ایشان را در آن فرمان مبر، آن گه گفت: «و صاحبْهما فی الدنْیا معْروفا» اما در دنیاى خویش و نعمت دنیا با ایشان بنیکویى زندگانى کن. جاى دیگر گفت در تهدید قاطع رحم: «فهلْ عسیْتمْ إنْ تولیْتمْ» چنان مى‏پندارید و مى‏بیوسید که اگر بر سر کس سالار گردید یا بر سر قومى راعى یا بر سر رعیت والى یا بر سر اهل بیت خویش سالار «أنْ تفْسدوا فی الْأرْض و تقطعوا أرْحامکمْ» که بیداد کنید در زمین و افزونى جویید و رحمها برید، «أولئک الذین لعنهم الله» ایشان که این کنند الله تعالى بر ایشان لعنت کند و از راه پذیرفتارى دور کند، گوش دل ایشان کر گرداند و چشم دل ایشان نابینا.


«و ینْهى‏ عن الْفحْشاء» مفسران گفتند فحشاء درین آیت زنا است‏ چنانک گفت: «قلْ إنما حرم ربی الْفواحش ما ظهر منْها و ما بطن و اللاتی یأْتین الْفاحشة» یعنى الزنا، و گفته‏اند فحشاء اینجا بخل است چنانک در سوره البقرة گفت: «الشیْطان یعدکم الْفقْر و یأْمرکمْ بالْفحْشاء» و مصطفى (ص) گفت: «ان الله یبغض الفاحش المتفحش البذى»


زشت دارد الله تعالى هر بخیل بد گوى از شرم تهى، و بر جمله فحشاء آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند و مرد را بد نام کند. عبد الله مسعود را گفتند فلان کس همه روز دزدى میکند و همه شب قرآن میخواند، جواب داد که: ستنهاه قراءته، و این از قول خداى تعالى گفت جل جلاله: «إن الصلاة تنْهى‏ عن الْفحْشاء و الْمنْکر».


و مردى بار خواست بدر حجره عایشه صدیقه مادر مومنان، رسول (ص) گفت سه بار که بد مردیست آن گه گفت وى را بار ده! چون درآمد وى را بنواخت و با وى سخنان خوش گفت چون بیرون شد عایشه گفت یا رسول الله این مرد را آن گفتى که گفتى و چون در آمد با وى چنان کردى! جواب داد رسول خداى (ص): «ان ابغض الناس الى الله من یکرم اتقاء فحشه»


بترینه مردمان بنزدیک الله تعالى آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحشاء زبان وى، «و الْمنْکر» این منکر بقول مفسران شرکست و گواهى بدروغ. و قیل ما لا یعرف فى شریعة من شرایع الانبیاء منکر انست که هیچ شریعت از شرایع انبیا بآن نیامده و نه هیچ سنت بوى رفته، و گفته‏اند هر چه علم و خرد بر آن منکرست آن منکر است، هر گفتارى و کردارى که پیغام آسمان را بر آن انکارست و آن را از خداى تعالى و رسول نکیر، منکر آنست، «و الْبغْی»: بغى نامیست بیداد را و حسد را، از بیدادست آنجا که گفت: «بغى‏ بعْضنا على‏ بعْض» و از حسد است آنجا که گفت: «بغْیا أنْ ینزل الله منْ فضْله على‏ منْ یشاء منْ عباده» و این بغى جاى دیگر تفسیر کرد گفت: «حسدا منْ عنْد أنْفسهمْ» و بدان که مفسران بغى را در همه قرآن بر چهار وجه تفسیر کرده‏اند: یکى بمعنى زنا چنانک در سوره مریم گفت: «و ما کانتْ أمک بغیا» یعنى زانیة کقوله فى النور: «و لا تکْرهوا فتیاتکمْ على الْبغاء» یعنى على الزنا. وجه دوم بغى است بمعنى حسد چنانک گفت: «و ما تفرقوا إلا منْ بعْد ما جاءهم الْعلْم بغْیا بیْنهمْ» یعنى حسدا منهم. وجه سوم بغى است بمعنى معصیت چنان که گفت: «فلما أنْجاهمْ إذا همْ یبْغون فی الْأرْض بغیْر الْحق یا أیها الناس إنما بغْیکمْ على‏ أنْفسکمْ» اى ضررها علیکم وجه چهارم بغى است بمعنى ظلم چنانک در اعراف گفت: «و الْإثْم و الْبغْی بغیْر الْحق» یعنى الظلم، و در عسق گفت: «إذا أصابهم الْبغْی» یعنى الظلم، و درین آیت گفت: «و ینْهى‏ عن الْفحْشاء و الْمنْکر و الْبغْی» یعنى الظلم، «یعظکمْ» اى یحذرکم و ینهاکم عن هذا کله، «لعلکمْ تذکرون» ما امرتم به و هو ثلث و نهیتم عنه و هو ثلث فتتعظوا.


قال ابن مسعود هذه الآیة اجمع آیة فى القرآن للخیر و الشر و اجمع آیة لحلال و حرام. و روى ان عمر بن عبد العزیز رفع لعن بنى هاشم و وضع هذه الآیة موضعه على المنابر. و روى ان النبى (ص) قرأ على الولید: «إن الله یأْمر بالْعدْل و الْإحْسان» الى آخر الآیة» فقال له یا بن اخى اعد فاعاد علیه، فقال ان له و الله لحلاوة و ان له لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق، ما هو بقول البشر.


«و أوْفوا بعهْد الله إذا عاهدْتمْ» اى اتموا ما ضمنتم من احکام الدین. و قیل اوفوا نذورکم اذا نذرتم لله نذرا. و قیل هو الایمان مى‏گوید عهدى که با خداى تعالى کنید و پیمانى که با وى بندید در کار دین تمام بسر آرید و نذرى که کنید بجاى آرید و سوگندان که خورید راست دارید، «و لا تنْقضوا الْأیْمان بعْد توْکیدها» و سوگندان که خورید بنام خداى و پیمان که بندید و آن را بذکر خداى محکم کنید مشکنید، حکم آیت عامست اما خطاب با انصار است که با رسول خدا (ص) بیعت کردند و احکام دین در پذیرفتند و خداى تعالى را در آن عهد بر خود گواه گرفتند اینست که گفت: «و قدْ جعلْتم الله علیْکمْ کفیلا» اى شاهدا و رقیبا، این واو حالست یعنى در آن حال که پیمان بستید خداى را و بر خود گواه گرفتید که وفا کنید. و قیل «و قدْ جعلْتم الله علیْکمْ کفیلا» اى ضمینا یعنى ضمن لکم بالجنة اذا وفیتم معنى آنست که رب العزه ایشان را گفت بیعتى که با رسول خداى کردید و سوگند خوردید که وى را نصرت کنید و خداى را کفیل و ضمین خود کردید ببهشت اگر وفا کنید اکنون آن عهد وفا کنید و سوگندان مغلظه را دروغ مسازید، «إن الله یعْلم ما تفْعلون» من نقض العهد و الوفاء به.


پس آن گه مثل زد نقض عهد را فقال: «و لا تکونوا کالتی نقضتْ غزْلها» اى لا تکونوا فى نقضکم عهود الناس بعد توکیدها کالمرأة الخرقاء التى نقضت غزلها، «منْ بعْد قوة» اى من بعد قتل و ابرام، «أنْکاثا» اى طاقة طاقة، جمع نکث و هو ما نکث و نقض بعد الغزل و القتل، زنى بود در عرب او را ریطة بنت سعد مى گفتند و عادت وى پشم رشتن بود، آن گه پشم رشته خویش باز مى‏شکافت و تافته را ناتافته مى‏کرد، باز دیگر باره مى‏رشت و باز مى‏شکافت. معنى آنست که: لا تستخفوا باسم الله عز و جل بعد ان آمنتم به و عظمتموه و استمسکتم به و بنیتم الدین على تصدیقه پس از آنک ایمان آوردید و تعظیم اسلام و ایمان در دل گرفتید و بزرگ داشت نام و ذکر حق را عهدها و عقدهاى خود بآن محکم کردید اکنون آن را بمگردانید و استخفاف بنام و ذکر حق بنقض آن عهد مپسندید و چون آن زن مباشید که نقض غزل خویش مى‏کرد، قومى گفتند این زن برین شکل و صورت خود نبودست و معنى آنست که رب العالمین ناقضان عهد را مثل زد گفت چون زنى مباشید که صفت وى این باشد که شما اگر شنوید که زنى برین صفت و برین فعل هست وى را در آن فعل بنکوهید و نپسندید، نقض عهد همچنین است. اینجا سخن منقطع شد، پس گفت: «تتخذون أیْمانکمْ دخلا بیْنکمْ» اى غشا و غلا، منصوب لانه مفعول له یعنى تتخذون ایمانکم للغش و الدخل و کل ما دخله عیب. قیل مدخول و فیه دخل، «أنْ تکون» یعنى بان تکون، «أمة هی أرْبى‏ منْ أمة» اى قوم اغنى و اعلى من قوم، یعنى لا تغدروا بقوم لقلتهم و کثرتکم و قد وثقوا بکم.


مجاهد گفت: این در شأن قومى است که با قومى عهد داشتند، پس قومى دیگر را از ایشان توانگرتر و عزیزتر دیدند نقض عهد آن قوم کردند و کثرت و عزت این قوم را با ایشان پیوستند، رب العالمین ایشان را ازین نهى کرد، اربى مأخوذ من ربا الشى‏ء یربو اذا کثر، «إنما یبْلوکم الله به» اى یختبرکم باختیار الاحوال بالعز و الذل و الغنى و الفقر. و قیل یختبرکم بما امر و نهى، «و لیبینن لکمْ یوْم الْقیامة ما کنْتمْ فیه تخْتلفون» من الوفاء بالعهد و نقض العهد.


«و لوْ شاء الله لجعلکمْ أمة واحدة» على ملة واحدة و دین واحد، «و لکنْ یضل منْ یشاء» عن دینه بخذلانه عدلا منه، «و یهْدی منْ یشاء» لدینه بتوفیقه فضلا منه، «و لتسْئلن» یوم القیامة، «عما کنْتمْ تعْملون» فى الدنیا.


«و لا تتخذوا أیْمانکمْ دخلا» اى خدیعة و فسادا، «بیْنکمْ» فتغروا بها الناس فیسکنوا الى ایمانکم و یأمنوا بها ثم تنقضونها و تحنثون فیها، «فتزل قدم بعْد ثبوتها» فتهلکوا بعد ما کنتم آمنین. و قیل اتخاذ الایمان دخلا ان یتوصل بها الى الذهاب باموال الناس، یعنى انکار الحقوق و الحلف علیها کاذبا. و قوله: «فتزل قدم بعْد ثبوتها» اى یهلک هذا الحالف بعد امنه من الهلاک، و العرب تقول لکل مبتلى بعد عافیة او ساقط فى ورطة بعد سلامة زلت قدمه. و قیل هذا وعید للحالف باسم الله کاذبا بالخروج عن الاسلام، «و تذوقوا السوء بما صددْتمْ عنْ سبیل الله» یقال لا یحول على صاحب عین الغموس الحول حتى تصیبه قارعة، «و لکمْ عذاب عظیم» یعنى فى الآخرة و هو نار جهنم.


«و لا تشْتروا بعهْد الله ثمنا قلیلا» اى لا تنقضوا العهد لعرض تأخذونه من اعراض الدنیا و ان کان عندکم کثیرا فهو قلیل لانه یفنى، «إنما عنْد الله» من الثواب على الوفاء، «خیْر لکمْ إنْ کنْتمْ تعْلمون» ذلک.


«ما عنْدکمْ ینْفد» اى ما عندکم من اعراض الدنیا ینقضى و یفنى و ان کثر، «و ما عنْد الله» من الثواب و الکرامة، «باق» دائم لا ینقطع، اى فلما عنده فاعملوا و علیه فاحرصوا. ابن کثیر «و ما عند الله باقى» وقف کند بیا، «و لنجْزین الذین صبروا» بنون قراءت مکى و عاصم و شامى است باقى بیا خوانند، اى و لیثیبن الله الصابرین على ما امرهم به و الصابرین عما نهاهم عنه، «أجْرهمْ» اى ثوابهم، «بأحْسن ما کانوا یعْملون» من الاعمال الحسنة و لیغفرن لهم من الاعمال السیئة «منْ عمل صالحا منْ ذکر أوْ أنْثى‏ و هو موْمن» قید بالایمان لان اعمال الکفار غیر معتد بها، «فلنحْیینه حیاة طیبة» قال ابن عباس: حیاة طیبة فى الدنیا بالرزق الحلال و تیسیر صالح الاعمال و تصفیة حیاته من الهموم و الآفات، و روى عنه ایضا: قال الحیاة الطیبة القناعة، یقال عنى بذلک قوت یوم بیوم و هو عیش الرسول (ص) و الصالحین. و قال الحسن لیس لاحد حیاة طیبة الا فى الجنة، «و لنجْزینهمْ أجْرهمْ بأحْسن ما کانوا یعْملون» یعنى مضاعفة الجزاء فى الآخرة.


و قیل: «لنجْزینهمْ أجْرهمْ بأحْسن ما کانوا یعْملون» دون اسوأها و لنغفرن سیآتهم بفضلنا.


«فإذا قرأْت الْقرْآن» یعین اذا اردت ان تقرأ القرآن، «فاسْتعذْ» کقوله: «إذا قمْتمْ إلى الصلاة فاغْسلوا» و الطهارة مقدمة على الصلاة یعنى اذا اردتم القیام الى الصلاة، و کقوله: «فإذا دخلْتمْ بیوتا فسلموا» یعنى اذا أردتم الدخول و آتیتم الباب، و کقول النبى (ص): «من اتى الجمعة فلیغتسل» یعنى من اراد ان یأتى. و کان (ص) اذا استنجى قال: اللهم حصن فرجى‏ یعنى کان اذا اراد ان یستنجى، قوله: «فاسْتعذْ بالله» یعنى سل الله ان یعیذک و یعصمک، «من الشیْطان الرجیم» اى من وساوس ابلیس و مکایده معنى آنست که چون قرآن خواهى خواند از خدا بخواه تا ترا در زینهار و پناه خویش گیرد از وساوس ابلیس و ترا معصوم دارد از کید و ساز بد او، و این عصمت خواستن آنست که گویى: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» پارسى آنست که باز داشت خواهم و پناه گیرم بخداى از آن دیو نفریده رانده.


قال ابن مسعود: لقد قرأت على رسول الله (ص) فقلت اعوذ بالسمیع العلیم، فقال لى یا بن ام عبد قال: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» هکذا اقرانیه جبرئیل.


و عن جبیر بن مطعم قال: رأیت رسول الله (ص) یصلى فقال: الله اکبر کبیرا و الحمد لله کثیرا و سبحان الله بکرة و اصیلا، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، من نفخه و نفثه و همزه، قال ابن مسعود: نفخه الکبر و نفثه الشعر و همزه الجنون.


و عن ابى سعید الخدرى قال کان رسول الله (ص) یقول: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ثم یقرأ، استعاذت‏


فرض نیست اما سنتى موکد است در نماز و در قراءت قرآن و پیش از قراءت مستحبست نه بعد از قراءت، جماعتى اهل ظاهر چون داود بن على و مالک و اصحاب ایشان گفتند پس از قراءت مستحبست و همچنین روایت کرده‏اند از حمزه و از ظاهر لفظ قرآن بر گرفته‏اند: «فإذا قرأْت الْقرْآن فاسْتعذْ» و این قول نه پسندیده است و بیشترین فقهاء و علماء دین و ائمه سلف بر آنند که استعاذت پیش از قراءت مستحبست چنانک خبر بدان آمده، و معنى الآیة: اذا اردت قراءة القرآن فاستعذ کما بیناه، و الشیطان هو ابلیس و الرجیم المطرود و الملعون.


کلبى گوید: شأن نزول این آیت استعاذت آن بود که رسول خداى در مبدأ وحى روزى بر در کعبه ایستاده بود سوره و النجم همى‏خواند کافران مکه بعضى حاضر بودند چون آنجا رسید که: «أ فرأیْتم اللات و الْعزى و مناة الثالثة الْأخْرى‏» بر زبان وى برفت: تلک الغرانیق العلى منها الشفاعة ترتجى، کفار قریش آن از وى بشنیدند پنداشتند که محمد خدایگان ایشان را ستود شادیها کردند و ندانستند که رسول خداى تعالى آنچ گفت بر سبیل انکار و استخفاف گفت یعنى که لات و عزى و مناة آن بزرگواران باشند که بشفاعت ایشان امید باید داشت کلا و حاشا!! لکن اهل مکه پنداشتند که محمد (ص) آن سخن بحقیقت گفت شاد مى‏بودند تا مصطفى (ص) سوره و النجم بآخر برد، بآیت سجده رسید خداى را جل جلاله سجود کرد و در کعبه گشاده بود برابر وى و در کعبه بتان نهاده، کافران پنداشتند که محمد (ص) خدایان ایشان را سجود کرد، ایشان نیز همه سجود کردند بر متابعت و موافقت وى، خبر در مکه افتاد که محمد (ص) بدین ما باز آمد که در میان سوره‏اى که مى‏خواند بتان را ستود و بآخر سوره ایشان را سجود کرد، و خبر باطراف افتاد که اهل مکه در دین محمد (ص) شدند و قرآن وى سماع کردند و خداى وى را سجود بردند و مسلمان شدند، جبرئیل (ع) آمد و گفت اى محمد آن سخن چه بود که گفتى؟! که خلقى از آن در غلط افتادند، رسول (ص) گفت اى جبرئیل نمى‏بایست گفت آن سخن؟ جبرئیل گفت نه، که آن دیو در افکند تا مردمان را در غلط افکند، رسول از آن اندوهگین شد، آیت آمد که: «و ما أرْسلْنا منْ قبْلک منْ رسول و لا نبی إلا إذا تمنى ألْقى الشیْطان فی أمْنیته» الآیة...


رسول (ص) گفت اى جبرئیل و اگر دیو ازین پس چیزى در افکند من چه کنم؟


رب العالمین این آیت استعاذت فرو فرستاد: «فإذا قرأْت الْقرْآن فاسْتعذْ بالله من الشیْطان الرجیم» چون قرآن خواهى که خوانى «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» بگوى تا الله تعالى دیو از تو دور کند.


و قال رسول الله (ص): اذا قال العبد استعیذ بالله من الشیطان الرجیم ولى الشیطان و لطرفیه جلبة فمه و دبره فاستعیذوا بالله و لا تغفلوا فانه لیس بغافل عنکم: «إنه یراکمْ هو و قبیله منْ حیْث لا تروْنهمْ»، اگر کسى گوید چونست که رب العزه بنده را باستعاذت از شیطان خصوصا در وقت قرآن خواندن فرمود، گفت: «فإذا قرأْت الْقرْآن فاسْتعذْ بالله» و نگفت فاذا صلیت فاذا صمت فاستعذ بالله، بعد ما که وسوسه شیطان چنان که بوقت قرآن خواندن بود بوقت خیرات و طاعات دیگر هم بود؟ جواب آنست که شیطان را از هیچیز چندان غیظ نبود که از ذکر خداى تعالى بود و لهذا


قال النبی (ص): «ذکر الله فى جنب الشیطان کالآکلة فى جنب ابن آدم»، و قرآن خواندن فاضلترین ذکرهاست، بس شیطان را از آن غیظ بیش آید و وسوسه بیش کند ازین جهة باستعاذت آن را مخصوص کرد.


اگر کسى گوید: اگر از شیطان استعاذت مى‏باید کرد که وسوسه معصیت ازوست پس از خداى عز و جل نیز استعاذت مى‏باید کرد که معصیت بنده بخواست و قضاء اوست تا بگوید که: اعوذ بالله من الله، جواب آنست که از خداى عز و جل هم خواست خیر است و هم خواست شر و از شیطان جز خواست شر نیست ازین جهة ازو بخدا استعاذت باید کرد، و نیز وسوسه شیطان مر بنده را از بهر هلاک و فساد بنده است، و ارادت و قضاء معصیت از الله از بهر صلاح و تدبیر مملکت است، و اگر کسى استعاذت از الله بالله کند هم شاید که مصطفى (ص) گفته: اعوذ بعفوک من عقابک و برضاک من سخطک و اعوذ بک منک.


«إنه لیْس له سلْطان على الذین آمنوا» اى لیس لابلیس علیهم تسلط اذا استعاذوا بالله و توکلوا علیه، یعنى لیس علیهم سلطان الاغواء.


«إنما سلْطانه على الذین یتولوْنه» اتخذوه ولیا فاطاعوه، «و الذین همْ به» این ها گفته‏اند که با شیطان شود یعنى بسببه و طاعته فیما یدعوهم الیه، «مشْرکون» بالله. و گفته‏اند که بالله شود یعنى و هم بالله مشرکون. سفیان ثورى گفت: معنى آیت آنست که شیطان را بر مومنان دسترس نیست تا ایشان را بر گناهى دارد که نیامرزند، دست رس وى بر ایشانست که او را فرمان بردارند و طاعت او مى ورزند و ایشان که او را با خداى انباز مى‏گیرند. اشراک درین آیت همچون عبادتست در آن آیت که گفت: «لا تعْبدوا الشیْطان» و لم یعبد احد ابلیس و لم یدعه لله شریکا انما عبادته و الاشراک به طاعته و ابتغاوه رضاه، کقوله عز و جل: «اتخذوا أحْبارهمْ و رهْبانهمْ أرْبابا منْ دون الله» لم یسجدوا لاحبارهم و رهبانهم انما اطاعوهم و اتبعوهم و ابتغوا رضاهم فیما احلوا و حرموا.


«و إذا بدلْنا آیة مکان آیة» اى اذا نسخنا آیة و انزلنا مکانها اخرى، سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان قریش گفتند: ان محمدا یسخر باصحابه یأمرهم الیوم بامر و ینهاهم عنه غدا و یأتیهم بما هو اهون علیهم و ما هو الا مفتر یتقوله من تلقاء نفسه گفتند محمد باصحاب خود افسوس میدارد، امروز ایشان را کارى فرماید و فردا ایشان را از آن باز زند و کارى دیگر از آن آسان تر فرماید، این تغییر و تبدیل وى از آنست که این سخن از بر خویش مى‏نهد بر مراد خویش، دروغیست که خود بر مى‏سازد، چون ایشان این گفتند رب العزه آیت فرستاد: «و إذا بدلْنا آیة مکان آیة» رفعناها و انزلنا غیرها لنوع من المصلحة، «و الله أعْلم» بمصالح العباد فیما ینزل من الناسخ و المنسوخ، «قالوا إنما أنْت مفْتر» این جواب اذا است، «و الله أعْلم بما ینزل» در میان عارضست، آن گه گفت: «بلْ أکْثرهمْ لا یعْلمون» حقیقة القرآن و فائدة النسخ و التبدیل و وجه المصلحة فیه. قراءت مکى و ابو عمرو و زید از یعقوب بما ینزل بتخفیف است باقى بتشدید خوانند.


لقوله: «قلْ نزله روح الْقدس» روح القدس جبرئیل است و القدس مثقل و مخفف هر دو خوانده‏اند، مخفف قراءت مکى است و مثقل قراءت باقى معنى آنست که اى محمد بگوى ایشان را که این قرآن از نزدیک خدا فرو آورد جبرئیل آن جان پاک، نه دروغ است و نه بر ساخته مخلوق که فرو فرستاده الله تعالى است براستى و صدق، «لیثبت الذین آمنوا» تا الله باین قرآن دل مومنان و قدم ایشان بر جاده دین مى‏دارد، در روز فراخى فرمان گرانتر و روز تنگى فرمان سبک‏تر، در تن درستى و حضر نماز تمام بهنگام بر پاى و در سفر نماز نیمى و در بیمارى نشسته و در ناتوانى خفته و در بیم بر ستور تا مومنان با فرمان مى‏تاوند و بطوع بر آن مى‏پایند، «و هدى» من الضلالة «و بشْرى‏ للْمسْلمین» بانهم من اهل الجنة.


«و لقدْ نعْلم أنهمْ یقولون إنما یعلمه بشر» آدمى و ما هو من عند الله، کان غلام رومى یلازم رسول الله (ص) و یحدثه بما قرأ فى الانجیل، فقیل انما یأخذ محمد ما یأتى به منه و اسم ذلک الغلام یسار و قیل جبر. قال عکرمة هو غلام لبنى عامر بن لو یقال له یعیش، و قیل هو عابس مملوک کان لحویطب بن عبد العزى و کان قد اسلم فحسن اسلامه. و قال الضحاک هو سلمان الفارسى. قال النحاس: و هذه الاقوال لیست بمتناقضة لانه یجوز ان یکونوا اومأوا الى هولاء جمیعا و زعموا انهم یعلمونه، قوله: «لسان الذی یلْحدون إلیْه» قرأ حمزة و الکسائى: یلحدون بفتح الیاء و الحاء و قرأ الباقون: یلحدون بضم الیاء و کسر الحاء و المراد بهذا اللسان اللغة و العرب تسمى اللغة و الکلام لسانا، و الالحاد المیل، و المعنى لغة الذى یمیلون الیه و یزعمون انه یعلمک، «أعْجمی» غیر عربى، «و هذا» القرآن منزل بلغة عربیة، «مبین» اى یعرف معناه من لفظه بادنى تأمل.


و قیل معنى الآیة: انتم افصح العرب و ابلغهم و اقدرهم على الکلام نظما و نثرا و قد عجزتم و عجز جمیع العرب عنه فکیف تنسبونه الى اعجمى الکن، یقال العجمى فى النسب و الاعجمى فى الکلام.


«إن الذین لا یوْمنون بآیات الله» یعنى القرآن و انه من عند الله، «لا یهْدیهم الله» لا یوفقهم و لا یرشدهم، هذا کقوله: «إنْ تحْرصْ على‏ هداهمْ فإن الله لا یهْدی منْ یضل» و کقول نوح: «و لا یلدوا إلا فاجرا کفارا» لانه کان قد قیل له لن یومن من قومک الا من قد آمن، فقوله: «لا یوْمنون بآیات الله» واقع لا یومنون فى علم الله، «و لهمْ عذاب ألیم» مولم دائم.


«إنما یفْتری الْکذب» این آیت جواب ایشانست که گفتند: «إنما أنْت مفْتر» یعنى لست بمفتر، «إنما یفْتری الْکذب الذین لا یوْمنون بآیات الله» اى انما یفترى الکذب الذین اذا رأوا الآیات التى لا یقدر علیها الا الله عز و جل کذبوا بها فهولاء اکذب الکذبة. قال ابن بحر اعلم انهم هم اهل تلک الصفة دون رسوله (ص) فرد علیهم بالوصف دون النص اولا ثم رد نصا فقال: «و أولئک هم الْکاذبون» لا من یقولون له انت مفتر یعنى النبی (ص).


روى عبد الله بن حداد قال: قلت یا رسول الله المومن یزنى؟ قال قد یکون ذلک، قال: قلت یا رسول الله المومن یسرق؟ قال قد یکون ذلک، قال: قلت یا رسول الله المومن یکذب؟ قال لا، ثم قرأ: «إنما یفْتری الْکذب الذین لا یوْمنون بآیات الله».


و عن ابى بکر الصدیق رضى الله عنه قال: ایاکم و الکذب فان الکذب مجانب للایمان.